کد خبر: ۴۹۳۳
۱۶ ارديبهشت ۱۴۰۲ - ۱۳:۰۰

یک شب مجلس عروسی زنانه بود یک شب مردانه

آن‌وقت‌ها این‌طور نبود که یک‌شبه مجلس عروسی تمام شود. دو شب پشت سر هم مراسم جشن عقد ما بود؛ یک شب مجلس شادی مردانه بود و فردایش زنانه.

اقدس دنگ‌کوب بین هم‌سن‌وسال‌هایش دیرتر از بقیه ازدواج کرد. بیماری مادر و مراقبت از خواهر‌ها و برادر‌های کوچک‌تر باعث شد اقدس‌خانم بیست‌سالش بگذرد و گاهی به کنایه بشنود که اقوام می‌گویند «دختر که رسید به بیست، باید به حالش گریست!»

او که متولد‌۱۳۲۳ است، در محله صاحب‌الزمان زندگی می‌کند. این مادربزرگ هفتاد‌و‌نه‌ساله حالا روز و شبش را با نوه‌ها و فرزندانش می‌گذراند. وقتی خاطرات آن روزهایش را زیر‌و‌رو می‌کند، از به‌یادآوردن بعضی‌هایشان خنده‌اش می‌گیرد؛ به‌ویژه وقتی از نیش زبان‌های اقوام غصه می‌خورده که از وقت ازدواجش گذشته است. او ما را با خود به گذشته می‌برد.



داماد تا ظهر برف پارو می‌کرد

خواهر‌ها و برادر‌های اقدس خانم که از آب و گل درآمدند، پای خواستگار‌ها به خانه باز شد. اقدس‌خانم می‌گوید: یکی از آشنا‌ها از مدتی قبل، من را برای پسرش زیرنظر داشت. خانواده خوبی بودند و پدرم با ازدواجمان موافقت کرد. مهریه‌ام ۸۰ هزارتومان بود. قرار بود جشن عقد بگیریم. آن‌وقت‌ها این‌طور نبود که یک‌شبه مجلس تمام شود. دو شب پشت سر هم مراسم جشن عقد ما بود؛ یک شب مجلس شادی مردانه بود و فردایش زنانه.

زمان عقد اقدس خانم درست چله زمستان بود؛ «شب مجلس مردانه، هوا خیلی سرد بود. با آنکه خانه‌باغ داشتیم و حدود هفتصد‌هشتصدمتر باغچه پر از دار و درخت، به‌دلیل سرمای هوا مجلس را در اتاق‌های خانه برگزار کردیم. مراسم مردانه که به خیر و خوشی برگزار شد، شب خوابیدیم و صبح که بیدار شدیم، از منظره‌ای که دیدیم، ماتمان برد.

سرتاسر باغ را برف پوشانده بود، طوری که همه مهتابی‌های رنگی سه‌پایه به زیر برف رفته بود. بیچاره داماد از صبح تا ظهر مشغول جمع‌کردن مهتابی‌ها و کشیدن ریسه‌رنگی لابه‌لای شاخ و برگ درختان برای مجلس زنانه بود.»

 

اسکورت بنز عروس با موتورسیکلت

از خاطرات خوش اقدس‌خانم از شب عروسی‌اش این است که داماد با ماشین بنز با تعداد زیادی موتور‌سیکلت که اسکورتش کرده بودند، به‌دنبال عروسش آمده بود؛ «دور‌زدن شبانه ماشین عروس با آن همه موتور‌سیکلت دور فلکه حضرت حس خوشی داشت که با ثبت و ضبط آن لحظات می‌توانست ماندگار شود.

دایی اسماعیل پیشنهاد عکس‌برداری و فیلم‌برداری را با من مطرح کرد، اما تعصبات آن زمان باعث شد به‌شدت مخالفت کنم و حتی تهدید کردم که اگر بخواهند دوربین را به مجلسم بیاورند، اصلا در مجلس حاضر نمی‌شوم. اگر آن روز اجازه عکس و فیلم‌برداری داده بودم، الان می‌توانستیم لذت مرور خاطرات را در‌کنار نوه‌ها و بچه‌ها تجربه کنیم و این حسرت بر دلم مانده است.»

اقدس‌خانم تعریف می‌کند: شوهرم جوانی پرجربزه بود. می‌دانستم همه تلاشش را می‌کند تا زندگی آبرومندی داشته باشیم. تصمیم گرفتیم به‌جای خریدن تشت و لگن و تیر و تخته، خانه‌ای کوچک بخریم. پدرم نصف پول جهیزیه را به ما داد تا کمکمان کند. آن زمان با بیست‌تومان یک خانه صد و‌بیست‌متری در کوچه شوکت‌الدوله خریدیم، در حالی‌که در جهازم، نه یخچال داشتم و نه گاز. بعد‌ها همه را به‌مرور خریدیم.

ارسال نظر
آوا و نمــــــای شهر
03:44